هر روز خورشید که از میانه آسمان میگذرد
سایه بلند و باریک یک زن روی دیوار روبروی پنجره اطاق یک مرد نمایان میشود ..با آن موهای بلند افشانش که در باد تکان
می خورند.
و هر روز وقتی خورشید از میانه آسمان میگذرد..مرد صندلیش را کنار پنجره میگذارد
و از آنجا به سایه زن نگاه میکند.سیگاری روشن میکند و نگاهش خیره به حرکت موهای زن روی دیوار می ماند...خطوط اندام زن را با نگاهش دنبال میکند...
....گردنش..سینه هایش..کمرش ..و بعد که سایه کم کم در رنگ دیوار حل می شود
..خورشید که به غرب می رسد زن شروع
به محو شدن میکند
..کمرش..سینه هایش....گردنش..و آخرین چیز که برای ماندن تلاش میکند و نمی ماند... موهای افشان او در باد است.
........
امروز چندیست که مرد با سایه زن آشناست. او روی صندلیش نشسته میخواهد پرده بالای پنجره را عقب تر بزند که سایه دستش روی موهای زن میافتد.
دستش را سریع پس میکشد!...به آرامی
دستش را بالا می برد...و سایه دوباره روی موهای زن می افتد!. دستش را حرکت میدهد..
انگار میخواهد موهای زن را از صورتش کنار بزند..قلبش میتپد که....... سایه محو میشود!.
.......
امروز که فردای دیروز است. مرد روی صندلیش نشسته و سیگارش را روشن کرده است. دستش را بالا می برد..سایه کمرنگی روی دیوار میافتد.سایه را روی موهای زن میکشد..نرمی را احساس میکند.دستش را آرام از گردن زن حرکت میدهد......سیگارش را که تمام شده خاموش میکند!
..........
و امروز که روز دیگریست. سایه دست مرد روی پوست سایه زن حرکت میکند که ناگهان مرد با شتاب از روی صندلی بلند میشود ..از خانه بیرون میرود..به حیاط می رسد..و کنار دیوار می ایستد و به بالا نگاه میکند. به پنجره هایی که بسته و نیمه بازند...به پرده هایی که تکان میخورند...اما چیزی نمی بیند! .... آفتاب چشمش را می زند و او جز سیاهی چیزی نمی بیند. ...نگاهش را بر می گرداند.سایه زن روی دیوار نیست! عقب تر میرود ..نزدیکتر
می آید .. روی دیوار دست میکشد..اما هیچ چیز جز دیوار و رنگ دیوار نیست!
از پله ها به آرامی بالا میرود و وارد خانه اش می شود. میخواهد صندلی را از کنار پنجره بردارد که....می بیند سایه زن هنوز روی دیوار است !
لبخندی میزند.به سایه نگاه میکند...و سیگارش را روشن می کند.
از اینکه وبلاگ منو قابل دونستی ممنونم
بازم بهت سر میزنم
بازم به من سر بزن
بازم نظرتو به من بگو
بازم نظرمو بهت میگم
راستی بازم بیای ها !!
بای
سلام
ممنون از لطفتون
بازم سر بزنید
متن زیبایی
موفق باشید
یا علی.....
سلام٬امیدوارم خوب باشین ٬خیلی وب زیبایی دارین...با نوشته های زیبا ٬ ممنون که بهم سر زدین ... بازم بیاین خوشحال میشم٬ در پناه آسمان ...bye bye honey
ممنون از حضورت
بازم بیا
بای
سلام
خوب می نویسی دوست گلم
داستان قشنگی بود و ...... موفق باشی.
سلام یاسر جان . خوبی داداشی وبلاگ قشنگی داری . متن قشنگی بود . لذت بردم .دوست داری با گروه ما آشنا بشی . خوشحال میشیم . قربانت ..سهیل از وبلاگ گروهی لاو یو
یاسرجان بادرود فراوان وسپاس از اینهمه مهرورزیهایت ..اول اینکه داستانکت بسیار جالب و دلچسب بود آفرین ...دوم اینکه از آشنائی با شما خرسندم و در اولین فرصت ممکن از دوستم خواهم نشان شما را در وبلاگم قرار دهد..برایت آرزوی تندرستی و گذرانی خوش دارم..دیرآمدن مرا به پای پیچیدگی دسترسی به شاهراه جهانی که برای ما هنوز یک جاده مال رو می باشد!!!! بگذارید.. ارادتمند....سهیک
سلام
به کدام مذهب است این به کدام ملت است این
که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی که درون خانه ایی
به قمارخانه رفتم همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
در دیر میزدم من که یکی ز در در امد
که درا درا عراقی که تو خاص از ان مایی
بازم به من سر بزن
بای
با من صنما دل یک دله کن
گر سر ننهم انگه گله کن
او آنجاست ولی دست نیافتنیست
سلام ....
وبلاگتون خیلی قشنگه تبریک می گم مرسی که به من سر زدین ... اگه اجازه بدین می خواستم لینکتونو بذارم ...
پیروز و سربلند باشین
سلام یاسر جون . خوبی . ممنون که اومدی وبلاگمون . من بهت لینک دادم به نام معنای عشق بالای لینک آیدین استقلالی تو وب . خوشحال شدم از دیدنت . دوست دارم ..سهیل از وبلاگ گروهی لاو یو
با سلام ؛
وبلاگ زیبایی داری ؛ متنی که نوشته بودی را سه بار خواندم ؛
ولی کمتر سر در آوردم ؛ چون تا حدی گنگ بود .
اگر متن از خودتان نیست لطفا برداشتهای خودتان را هم بنویسید !
سلام
عای بود
امیدوارم همیشه و در هر مرحله از زندکیت موفق باشی
salam.
webloge ghashang za zibaee hast,dar morede in matlab,manam motevajeh nashodam ke chi shod,vali ghashng bood.movafagh bashi